پرده اول:

ماموریت داریم بچه ها! فلانی که دانشگاه داره،اون یکی هم که مشهده باید از اونجا مستقیم بره اهواز،کار خودته!

-من؟؟؟

+آره!

- باشه.

هواپیمایی کارون اینبار موظف بود منو برسونه اهواز! یه مینی هواپیمای 40 نفره!

پرده آخر:

روستای مارون آخرین مقصد ما بود! خونه ای که داخلش 4 خانواده باهم زندگی می کردند! با اینکه سیل بند و با همت اهالی روستا زده بودند! باز خانه شان نم برداشته بود و بخاطر نشست زمین ویران شده بود،ولی با کمک کمیته امداد 4 سرپناه کوچک در حیاط برایشان ساخته بودند!

اصل ماجرا از جایی رقم خورد که مادربزرگ خانواده با گفتن «هَــــلابیکُـــم» و کِل کشیدن به استقبالمان آمد!

آری برایشان از پایتخت ایران برای دو نوه‌ی دامادش جهیزیه آورده بودند.

دیگر دلش انگار آرام گرفته بود!

از کنار نخل ها که می گذشتم انگار در کنار خودم بودم!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اعتماد سازه Josh شادمهر کتاب سي آر ام تحقیق آموزش ایتبس باربری تهران 22638892.. 44964771 test مرجع خرید و فروش انواع کفپوش ورزشی